کد مطلب:139254 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:212

شهادت خاندان رسول اکرم
و چون عموم یاران به درجه ی رفیعه ی شهادت فایز شدند، نوبت جانبازی به خاندان اطهار او رسید.

علی بن الحسین علیه السلام اجازت حرب خواست و او به روی و خوی، شبیه ترین مردم بود به رسول؛ و از عمر مباركش بیست و پنج سال بر آمده بود، و گویند هیجده ساله بود. امام اجازت فرمود و دست به آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو گواه باش كه شبیه ترین خلق به روی و خوی و گفتار به رسول تو، روی به این قوم نهاده است و از سر ضجرت [1] و حیرت به عمر بانگ زد و فرمود: چه می كنی ای پسر سعد؟! خدای رحم تو ببرد و از كار تو بركت بردارد و پس از من كسی را بر تو دست دهد كه گلوی تو هم بر فراش [2] تو برد، چنانكه رحم من ببریدی و قرابت من با رسول نگاه نداشتی. آن گاه به آواز بلند این آیت از كلام مجید فرو خواند: [3] «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم. [4] .


و علی بن الحسین این رجز خواند:



انا علی بن الحسین بن علی

من عصبة جد ابیهم النبی [5] .



و الله لا یحكم فینا ابن الدعی

اطعنكم بالرمح حتی ینثنی [6] .



اضربكم بالسیف احمی عن ابی

ضرب غلام هاشمی علوی [7] .



و بسیاری از ایشان بكشت و بازگشت و تشنگی بر او چیره گشته و زخمهای فراوان یافته، عرض كرد: ای پدر! تشنگی مرا كشت و سنگینی سلیح مرا به تعب انداخت؛ فهل الی شربة من ماء سبیل؟ [8] .

امام او را در آغوش كشید و زبان او بمكید و خاتم [9] همایون در دهان او نهاد و فرمود: بازگرد، چنان دانم كه شام نكنی مگر آنكه از دست جد خویش به جامی لبریز سیراب شوی بدان مثابت كه باز پس تشنه نگردی. و او بازگشت و این رجز خواند:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق [10] .



و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق [11] .



منقذ بن مره ی عبدی [12] شمشیری بر فرق همایون او زد و او از آن ضربت بی طاقت گشت و دیگران شمشیرها بر او كشیدند و او دست فرا یال مركب خویش آورد و همی


خواست تا از آن ملحمه بیرون افتد و مركب او را بر مصاف لشكریان می كشید. و آن قوم بر آن سلاله ی [13] پاك و آفتاب تابناك نبخشیدند و او را با زخمهای پیاپی پخش كردند و هنوز از او رمقی باقی بود كه فریاد برداشت: ای پدر! این است نیای من رسول خدای؛ به جامی لبریز مرا سیراب كرد و همی گوید : العجل العجل جام دیگر برای تو ذخیره نهاده ام و همین ساعت خواهی نوشید.

امام بنالید و فرمود: قتل الله قوما قتلوك، ما اجرءهم علی الرحمن و علی الرسول و علی انتهاك حرمة الرسول علی الدنیا بعدك العفاء. [14] .

و علی بن الحسین را به كنیت ابوالحسن گفتندی و مادر او لیلی بود دختر ابی مره از بنی ثقیف و مادر لیلی دختر بوسفیان بود [15] و از این است كه روزی معاویه بر آیین صحبت گفته بود: بر این امر از این مردم كی سزاوارتر است؟ گفته بودندش: انت یا امیرالمؤمنین گفته بود: لا، بدین امر از هر كس علی بن الحسین اولی تر است، [16] چه نیای او رسول خداست و شجاعت بنی هاشم و سخای امیه و حسین دیدار ثقیف در اوست.

عمرو بن صبیح [17] تیری به جانب عبدالله بن مسلم رها كرد و عبدالله دست وقایه ی تیر كرد و بر پیشانی نهاد و آن تیر، دست او بر پیشانی بكوفت؛ چنانكه عبدالله را حركت نماند و دیگری رمحی بر قلب مبارك او یازید. [18] .


عبدالله طائی، عون بن عبدالله جعفر را بكشت. [19] عامر بن نهشل، برادر او محمد را؛ [20] و عثمان بن خالد، عبدالرحمن بن عقیل را؛ [21] و ابوجرهم ازدی، محمد بن مسلم بن عقیل را؛ [22] و بشر بن سوط همدانی و یا عروة بن عبدالله خثعمی، جعفر بن عقیل را [23] .

محمد بن ابی طالب گوید: چون جعفر به مبارزت اسب بر جهانید این رجز می خواند:



انا الغلام الابطحی الطالبی

من معشر فی هاشم و غالب [24] .



و نحن حقا سادة الدوائب

هذا حسین اطیب الاطائب [25] .



من عترة البر التقی العاقب [26]

و او پانزده سوار بینداخت.



و ابن شهر آشوب گوید: دو كس بكشت. [27] و لقیط بن یاسر [28] جهنی، محمد بن ابی سعید بن عقیل را؛ و بشیر بن حوط قایضی، عبدالله اصغر پسر عقیل را؛ و مخذولی از همدان، عبدالله اكبر پسر عقیل را؛ و هم از اولاد عقیل، و جعفر بن محمد بن عقیل عز شهادت یافته و با جوار كرامت حق - عزو علا - موصول شدند. [29] و


از نژاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام عثمان بن علی [30] این رجز برخواند:



انی انا عثمان ذو المفاخر

شیخی علی ذو الفعال الظاهر [31] .



و ابن عم اللنبی الطاهر

اخی حسین خیرة الاخایر [32] .



و سید الكبار و الاصاغر

بعد الرسول والوصی الناصر [33] .



خولی بن یزید اصبحی، تیری بر جبین مبارك او نشاند و او از فراز زین بر زمین افتاد. مخذولی از بنی ابان [34] سر او برداشت و از سنین عمرش بیست و یك سال بر آمده بود و امیر المؤمنین علی علیه السلام نام عثمان بن مظعون [35] بدو داده بود.

و جعفر بن علی این رجز بر خواند:



انی انا جعفر ذو المعالی

ابن علی الخیر ذی النوال [36] .



حسبی بعمی شرفا خالی

احمی حسینا ذی الندی المفضال [37] .



هم خولی بن یزید، تیری بر شقیقه ی او نشاند و از آن رمیت [38] به جوار كرامت حق -عز و علا - پیوست و از سنین عمر او به روایت ابوالفرج، نوزده سال بر آمد بود.(و این نشود، چه نامه نگاران این حدیث بأسرهم [39] شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام را به ماه


رمضان سال چهل از هجرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم ثبت دانند و خود این رزء جلیل [40] و مصاب هایل بر حدیث متقن و سند صحیح به روز آدینه عاشر محرم از سال شصت و یك بود و اعتضاد السلطنه [41] وزیر علوم - دام اجلاله - و دیگر مهره ی فن استخراج و عارفان به مواقع نجوم هم بر این حدیث معاون گشته اند و جداول شتی [42] ساخته). [43] .

عبدالله بن علی [44] به مبارزت این رجز برخواند:



اناابن ذی النجدة الافضال

ذاك علی الخیر ذوالفعال [45] .



سیف رسول الله ذوالنكال

فی كل قوم ظاهر الاهوال [46] .



و او بر دست هانی بن ثبیت حضرمی، شهید گشت و از سنین عمرش بیست و پنج


سال برآمده بود [47] و مادر این هر سه، ام البنین بود، دختر حزام [48] بن خالد از بنی كلاب [49] و با ابی الفضل عباس بن علی - سلام الله علیه - از یك مادر بودند. و فاطمه بنت عقیل گوید: [50] .



یا عین [51] جودی بعبرد و عویل

واندبی ان ندبت آل الرسول [52] .



ستة كلهم لصلب علی

قد اصیبوا و سبعة [53] لعقیل [54]



و چون امام بیشتر یاران و فرزندان خویش همگی را به خاك و خون كشته دید هم از روی ضجرت و فروماندگی بلند آواز برداشت و دوری از وطن و غلبه عطش و قلت ناصر و معین خویش بخواند و فرمود:

آیا یاری كننده ای هست كه ما را یاری كند؟ آیا پناه دهنده ای هست كه ما را پناه دهند؟ آیا كسی هست كه حرم رسول خدا را پاس دارد؟

ناگاه دو جوان از سرای پرده بیرون دویدند. گویی به گونه ی روشن، دو ماه تمام بودند. یكی را احمد [55] نام بود و دیگری قاسم و هر دو از صلب پاك ابو محمد حسن بن علی بودند و همی گفتند: لبیك لبیك ای آقا و سید ما! هنوز ما در خدمت ركاب توییم؛


بفرمای تا فرمان بریم.

فرمود: بر این قوم، سبك حمله كنید و حریم نیای خویش را پاس دارید. قاسم پیش تاخت و او را از سال عمر، چهارده بر آمده بود و بر آن قوم حمله برد و پنجاه سوار از ایشان بكشت. مخذولی بر او كمین گشود و با شمشیر فرق همایون او بشكافت. و او به روی افتاد و در خون خویش همی غلطید و همی گفت: ای عم بزرگوار مرا دریاب!

امام اسب بجهانید و آن قوم را از بالین او بپراكند و فرود آمد و او را بر پشت اسب به در سرای آورد و می گفت: ای خدای! تو خود دانی كه این قوم ما را بخواندند تا یاری كنند، حالی [56] بدین صفت ما را خوار گذاشتند و خصمان ما را یاری كردند. ای خدای! باران آسمان ازاین قوم باز دار و بركت خویش از ایشان برگیر. ای خدای! ایشان را در اقطار [57] زمین برپا كن و هرگز از ایشان خشنود مباش. ای خدای! اگر چند در این جهان نصرت و پیروزی از ما بازداشتی و بسی خوار ماندیم، تو خود دانی آنچه رفت از جهت رضای تو بود. ای خدای! همین خواری را برای ما بدان جهان ذخیره ی نیكو شمار و داد ما از این قوم ستمكار بستان و انصاف ما بده. [58] .

احمد بر آن قوم تاخت و جوانی شانزده ساله بود و این رجز خواند:



انی انا نجل الامام بن علی

اضربكم بالسیف حتی یفلل [59] .






نحن و بیت الله اولی بالنبی

اطعنكم بالرمح وسط القسطل [60] .



و هشتاد سوار بیفكند و بازگشت و هر دو چشم او از بسیاری عطش در حدقه فرو شده بود و آواز داد: ای عم بزرگوار! آیا شربتی آب باشد كه این جگرسوخته بدان بیاساید؟ تا مگر بر مقاتلت این قوم توانا شوم.

امام فرمود: ای نور هر دو دیده! اندكی بشكیب، [61] حالی از دست نیای خویش شربتی خواهی نوشید كه از آن پس تشنه نگردی. [62] .

احمد بازگشت و این رجز برخواند:



اصبر قلیلا فالمنی بعد العطش

فان روحی فی الجهاد تنكمش [63] .



لا ارهب الموت اذا الموت دهش [64]

و لم اكن عند القاء رعش [65] .



و پنجاه سوار دیگر بیفكند و این چند بیت برخواند:



الیكم من بنی المختار ضربا

یشیب لهوله رأس الرضیع [66] .



یبید معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطیع [67] .



و شصت سوار دیگر بیفكند و كشته گشت.

و این حدیث از مقتل ابی مخنف لوط بن یحیی نقل افتاد.

و در این وقت امام عموم یاران را كشته دید و جوانان عترت رسول را به خاك و


خون آغشته؛ لا جرم به نفس نفیس آهنگ آن قوم كرد و به آواز بلند ندا داد كه آیا كسی بود كه شر این قوم از حرم رسول خدای باز دارد؟

آیا خدای پرستی بود كه جانب ما نگاهدارد؟ آیا فریاد رسی بود كه به فریاد ما رسد و از خدای جزای خیر طلبد؟ [68] كس جوابی نگفت و به خوب یا زشت، پاسخی نیاورد. و آواز زنان و كودكان به ناله و عویل [69] بلند گشت. به در سرای آمد و خاتون حرم، زینب را بخواند و فرزند دلبند، علی اصغر را كه هنوزش شش ماه بر آمده بود، بخواست و او را در قماطی [70] بر دست بالا گرفت، و روی جانب قوم كرد و فرمود:

ای مردم كوفه! گیرم كه مرا كافر انگارید، نه آخر این كودك را گناه چه باشد؟! مگر ندانید كه از فرط عطش، شیر در پستان مادر او نمانده و لب و كام او خشك گشته؟!

حرملة بن كاهل تیری به جانب امام بیفكند و آن تیر بر گلوی علی نشست و از دیگر سوی بیرون جست.

امام علی را به زینب داد و خون حلقوم او به دست می گرفت و به هوا می افشاند. [71] و محمد بن علی الباقر علیه السلام گفت كه از آن قطره ای به زمین فرو نچكید؛ [72] آن گاه روی جانب قوم كرد و این رجز می خواند:



كفر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلین [73] .



قتل [74] القوم علیا و ابنه

حسن الخیر كریم الابوین [75] .






حنقا منهم و قالوا أجمعوا

و احشروا الناس الی قتل الحسین [76] .



یا لقوم من اناس رذل

جمعوا الجمع و اهل الحرمین [77] .



ثم ساروا [78] و تواصوا كلهم

باجتیاجی لرضاء الملحدین [79] .



لم یخافوا الله فی سفك دمی

لعبیدالله نسل الكافرین [80] .



و ابن سعد قد رمانی عنوة

بجنود كوكوف الهاطلین [81] .



لا لشی ء كان منی قبل ذا

غیر فخری بضیاء الفرقدین [82] .



بعلی الخیر من بعد النبی

و النبی القرشی الوالدین [83] .



خیرة الله من الخلق ابی

ثم امی فانا ابن الخیرتین [84] .



فضة قد خلصت من ذهب

فانا الفضة و ابن الذهبین [85] .



من له جد كجدی فی الوری؟

او كشیخی فانا ابن العلمین؟ [86] .



فاطم الزهراء امی و ابی

قاصم الكفر ببدر و حنین [87] .



عبدالله غلاما یافعا

و قریش یعبدون الوثنین [88] .






یعبدن اللات و العزی معا

و علی كان صلی القبلتین [89] .



فابی شمس و امی قمر

و انا الكوكب و ابن القمرین [90] .



و له فی یوم احد وقعة

شفت الغل بفض العسكرین [91] .



ثم فی الاحزاب و الفتح معا

كان فیها حتف اهل الفیلقین [92] .



فی سبیل الله ماذا صنعت

امة السوء ما بالعترتین [93] .



عترة البر النبی المصطفی

و علی الورد یوم الجحفلین [94] .



و برابر قوم بایستاد و شمشیر برآهیخته [95] و از زندگانی امید برداشته و به مرگ تن فرا داده همی گفت:



انا ابن علی الطهر من آل هاشم

كفانی بهذا مفخرا حین افخر [96] .



و جدی رسول الله اكرم من مشی

و نحن سراج الله فی الخلق یزهر [97] .



و فاطم امی من سلالة احمد

و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر [98] .



و فینا كتاب الله انزل صادقا

و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذكر [99] .



و نحن امان الله للناس كلهم

نسر بهذا فی الانام و نجهر [100] .






و نحن ولاة الحوض نسقی ولاتنا

بكأس رسول الله ما لیس ینكر [101] .



و شیعتنا فی الناس اكرم شیعة

و مبغضنا یوم القیمة یخسر [102] .

آن گاه آن مخاذیل را به مبارزت خواند و از دلیران سپاه و اذناب [103] قوم هر كه فرا می رسید به نیران [104] می شتافت. از این روی از هر طرف چون خیل شیاطین بر او حمله كردند و او چون شیر خشمگین از هر طرف بدیشان می تاخت و آن قوم كه فزون از سی هزار تن مبارز بودند، از هیبت تیغ و سنان او چون جراد [105] منتشر، به هر سوی پراكنده شدند.

عمر فریاد برداشت: این پسر علی ابوطالب است آن انزع [106] بطین [107] و كشنده ی عرب؛ ثبات ورزید و از هر طرف بر او بتازید.

چهار هزار تیر انداز از هر سوی كمانها بگشادند و تیر انداختن گرفتند. و دیگر قوم، جانب پرده سرای دویدند و طریق حرم بر او باز بستند، تا مگر بدن وسیلت او را دل مشغول كنند.

امام فریاد بر آورد كه ای شیعه ی آل ابی سفیان! اگر چند شما را دین نباشد و از روز باز پسین نترسید، باری بدین جهان، آزادمردی جویید و با احساب [108] خویش باز گر دید


كه از عربید. [109] .

شمر گفت: ای پسر فاطمه چه گویی؟

فرمود: شما قصد من دارید، بر این زنان گناهی نیست. تا من زنده باشم، به حریم من تعرض مرسانید و اراذل [110] قوم و عتات [111] جیش را از این قصد فاحش بازدارید.

شمر فریاد برآورد: ای مردم! از حریم این مرد دور شوید و خود او را طلبید كه او خود، كفوی كریم باشد. همگان بر جانب او شدند و به تیغ و تیر و خاك و خاشاك آن تن همایون را رنجه می داشتند و بر او حمله ها می كردند و طعنها می زدند. و او آن حمله ها دفع می كرد، و از آن مخاذیل شربت آبی، همی طلبید و از فرط عطش، زبان در كام همی گردانید كه تشنگی عظیم بر او چیره گشته بود بدان مثابت كه دیده ی همایونش تاری شده بود و هوای صافی را چون دود همی دید. اسب به جانب فرات جهانید. اعور سلمی و عمرو بن حجاج زیبدی با چهار هزار كس شریعه ی فرات بر او باز بستند و او بر ایشان بتاخت و بكشت و بپراكند و به فرات شد. كفی آب برداشت، مخذولی فریاد برآورد كه ای حسین! تو آب می نوشی و قوم بر حریم تو تاخته اند. امام آب بریخت و جانب حرم گرفت و چون فرا رسید، آن سخن را دروغ دید، دیگر باره بر آن قوم حمله كرد و بسی از سران سپاه و مبارزان گمراه بكشت. ابوالحتوف [112] جعفی تیری به جانب او رها كرد و آن تیر بر جبهه ی همایون او نشست. تیر را بكشید؛ خون بر گونه ی مباركش روان شد و خود آن خون بر سر و روی می مالید و می فرمود: بر همین صفت نیای خویش رسول خدای را ملاقات خواهم كرد و عرض حال خود بدو خواهم برد. [113] .


ابو مخنف گوید: چون كار مقاتلت به درازا كشید و از آن مخاذیل، بسیاری نابود ماند، شمر با پسر سعد گفت: این جمع را بایستی سه فرقه شد: فرقه ای تیرانداز و طایفه ای شمشیر زن و نیزه باز و گروهی با آتش و خاك و خار و خاشاك، تا از سه سوی بدو روی نهند و كار او آسان بسازند. چنین كردند و از هر طرف به رشق [114] سهام [115] و طعن رماح و مشق [116] بدن شریف او بخستند. [117] .

خولی بن اصبحی، تیری بر سینه ی مبارك او نشاند كه دیگرش طاقت نماند و از فراز زین بر زمین افتاد و در خاك و خون همی غلطید. لختی بنشست و با هر دو دست، آن تیر از پس پشت بیرون كشید و خون از سینه ی مباركش روان بود و او آن خون با دو كف می گرفت و بر سر و روی می مالید و می فرمود:

بر این گونه جد خویش را ملاقات خواهم كرد و از این حالت شكایت خواهم برد. آن گاه بیفتاد و در غشی شد. [118] چون به خویش آمد، خواست تا به پای خیزد، از شدت ضعف و بسیاری زخم، نتوانست و بیفتاد و به آواز بلند بگریست و جد و پدر را بخواند و از دوری وطن و شدت عطش و ضعف مدد و قلت ناصر و هتك حرمت و زوال حشمت و مصرع یاران و برادران و فرزندان بنالید و همی فرمود: بر من ستم رود و جد من محمد مصطفی است؟! و تشنگی كشتم و پدر علی مرتضی است؟! و هتك حرمت من كنند و مادر من فاطمه زهرا است؟! [119] .

ودیگر باره در غشی شد و چندان تیر بر بدن همایون او نشسته بود كه گویی خارهای خار پشت را همی ماند و یكهزار و نهصد زخم تیغ و تیر یافته بود. چه،


شمشیر بر اثر [120] شمشیر زدندی و نیزه در نیزه كشیدندی و تیر بر جای تیر نشاندندی. مگر اندكی به خویش آمد و سر برداشت. مخذولی از كنده پیش دوید و شمشیری بر فرق همایون او زد. امام بر او نفرین كرد و به روی افتاد و با این همه، همه ی التفاتش جانب حرم بود. و شمر برعموم سپاه بانگ زد كه حسین را طاقت نمانده و ضعیف و ناتوان گشته، به یكبار بر او بتازید و كار او بسازید. [121] .

و گویی خدای سبحانه رحم از دل آن قوم برداشته و در هیچ تن شفقت نمانده و شرم و آزرم برخاسته و عار و ننگ بی وقع گشته؛ سلاله ی پاك و فلذه ی [122] جگر و میوه ی دل و شكوفه انس رسول و سید جوانان بهشت و پسر پادشاه عرب كه بسی برنیامده بود، كه دیده بودندش بر كنار رسول نشسته و بر دامن بتول پرورش یافته و در خدمت پدر بسی گرامی بوده و صیت جلالت قدر [123] و منزلت عظیم او در افواه [124] افتاده و نباهت [125] حسب و شرافت نسب او از ذروه ی [126] عیوق [127] گذشته، اینك تنها و یگانه در میان خاك و خون همی غلطد و هزاران زخم نیزه و شمشیر یافته و از حیات شریفش رمقی باقی مانده؛ یاران و برادرانش كشته شده و فرزندان و برادر زادگانش سلیب [128] و عریان، برابر آفتاب افتاده و حریم پاك و حرم محترمش كه عترت گزیده و خاندان رسولند در چنان حادثه ای نازل و واقعه ای هایل، سراسیمه و حیرانند و به هر سوی همی نگرند و از هیچ طرف، یاری و غمسگاری نبینند و از غایت دلسوختگی، بگذشتگان [129] خویش را همی خوانند: وا محمداه و واعلیا! همی گویند، و وا حمزتاه و وا جعفراه!


همی سرایند. در چنین حالت، آن ناكسان بی باك، بر آن شخص یگانه و نور پاك از هر سوی می تاختند و وقاحتها می نمودند.

ذرعة بن شریك شمشیری بر دست چپ او زد. عمرو به خلیفه تیری بر سینه ی او نشاند. صالح بن وهب نیزه بر تهیگاه او كشید. عمر سعد، اسب بر سر او دوانید و یاران خویش را گفت: فرود آیید و سر او برگیرید.

و در این حال عبدالله بن الحسن كه طفلی یازده ساله بود، از خیمه بیرون دوید و پردگیان حرم نتوانستند او را نگاهداشت و او در وقت شهادت پدر، طفلی رضیع [130] بود و در دامان عم بزرگوار پرورش یافته و امام علیه السلام به دیدار او بسی مستأنس [131] بود. چون فرا رسید. امام او را در كنار گرفت. ابحر بن كعب شمشیری بر امام فرود آورد. عبدالله دست خویش وقایه ی عم بزرگوار كرد و آن شمشیر، ساعد شریف او با پوست بیاویخت. عبدالله فریاد برداشت: واعماه! امام او را در آغوش كشید و تسلیت می داد و هم در آن حالت حرملة بن كاهل او را به تیری نشانه كرد و گویند مخذولی گریبان او برگفت و از آغوش امامش بیرون كشید و هم فرا روی او سر مبارك او جدا كرد. [132] .

ابومخنف گوید اول كس از آن قوم لئیم كه بر این قصد كه بر این قصد سوء مبادرت جست، شبی بن ربعی بود. چون فرا رسید، اما بدو نگریست، شبث شمشیر بینداخت و بازگشت و همی گفت: معاذ الله! هرگز این نكند ای حسین كه من خدای را با خون تو ملاقات كنم.

سنان بن انس بر او ملامت كرد كه تو را از كشتن حسین چه باز داشت؟ گفت: چون بدو نزدیك شدم در من نگریست. گویی هر دو چشم رسول را نگریستم و مرا شرم


آمد كه به كشتن مانند رسول، دلیری كنم. سنان گفت: من به كشتن او سزاوارترم. چون فرا رسید. امام در او نگریست. سنان بر خویش بلرزید و بازگشت. شمر بدو گفت: تو را چه شد؟ گفت: چون در من نگریست، از شجاعت پدر او یاد كردم و بر جان خویش بترسیدم.

شمر گفت: من به كشتن او از هر كس سزاوارترم و مرا باكی نیست كه حسین به جد خویش مانند است و یا پدر او مردی شجاع بود. تیغ بركشید و فراز آمد و بر سینه ی امام بنشست.

امام در او نگریست. فرمود: تو كیستی كه بر جایی بس عظیم بر آمده؟ مگر مرا نشناسی؟

شمر گفت: چگونه نشناسم؟ جد تو محمد مصطفی است و پدر تو علی مرتضی و مادر تو فاطمه زهرا.

امام فرمود: چون می شناسی چگونه بر كشتن چون منی دلیری می كنی؟

گفت: از این دلیری جایزه یزید می طلبم.

امام فرمود: چه شود كه به جای جایزه ی یزید شفاعت جد من طلبی و خویشتن را از كشتن من معاف داری؟

گفت: معاذ الله! هرگز این نكنم و چون دیگران بد دل و بیمناك نباشم و دانگی از جایزه ی یزید، به شفاعت جد تو و بهشت جاوید نفروشم.

امام فرمود: چون مرا بخواهی كشت، باری مرا شربتی آب ده كه بسی تشنه ام.

گفت: ای حسین! تو همی گفتی پدرم بر حوض كوثر است و هر كه را دوست دارد آب دهد، لختی بشكیب [133] تا از دست پدر آب نوشی.

امام فرمود: تو را به خدای همی خوانم تا لثام [134] برداری، چون لثام برداشت، بر


جسم پلید او نشانه ی برص [135] بود.

امام فرمود: راست گفت جدم رسول خدای كه حسین را مخذولی كشد مبروص كه با سگان بسی مانند بود. شمر در خشم شد و امام را به روی فكند و تیغ بر قفای [136] او همی كشید و رگهای مبارك او یكان یكان می برید و می گفت:



اقتلك الیوم و نفسی تعلم

ان اباك خیر من تكلم



بعد النبی المصطفی المعظم [137]

و امام همی نالید و همی فرمود:



وا جداه وا علیاه وا جعفراه وا حمزتاه وا عقیلاه وا غیاثاه وا قتیلاه وا قلة ناصراه وا غریباه [138] .

و ذلك یوم الجمعة العاشور عاشر شهر محرم الحرام سنة احدی و ستین [139] .


[1] دلتنگي و پريشان حالي.

[2] بستر.

[3] ر.ك: بحارالانوار ج 43/45؛ مقتل خوارزمي ج 30/2؛ طبري ج 331/3، وقعة الطف ص 242؛ مقاتل الطالبيين ص 76، ارشاد ص 238 (با اندك تفاوت) الفتوح ص 907 و 908؛ امالي شيخ صدق ص 318، قم، 1373 ق؛ اللهوف ص 166، منتخب طريحي ص 284.

[4] آل عمران 33 و 34؛ «همانا خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را از جهانيان برگزيد فرزنداني برخي از نسل برخي ديگر پديد آمده و خدا شنوا و داناست».

[5] منم علي فرزند حسين بن علي، از گروهي كه جد پدرشان پيامبر است.

[6] به خدا سوگند كه فرزند زنازاده بر ما حكومت نتواند كرد، شما را با نيزه مي زنم تا نيزه ام خميده شود.

[7] با شمشيرم شما را مي كشم و از پدرم حمايت مي كنم، شمشير زدن جوان هاشمي علوي.

[8] آيا جرعه اي از آب گوارا هست كه مرا سيراب كند؟.

[9] انگشتر.

[10] در اين جنگ حقايقي و تعصبات جاهلي آشكار گشت و پس از آن نيز افراد صادق شناخته شدند.

[11] به خداي پروردگار عرش سوگند كه جمع شما را رها نكنيم تا شمشيرها در نيام شوند.

[12] در بيشتر منابع مرة بن منقذ بن نعمان عبدي آمده است، ر.ك: طبري 331/3؛ بحارالانوار، ج 44/45؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 109/4، وقعة الطف ص 242، اكليل المصائب ص 213، الفتوح ص 907.

[13] نسل، فرزند.

[14] خدا بكشد قومي كه تو را كشت. چه گستاخ و بي شرمند اينان نسبت به خدا و پرده دري حريم رسول خدا! و پس از تو خاك بر سر اين دنيا باد.

[15] وقعة الطف ص 241، طبري ج 331 - 330/3؛ مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني ص 77.

[16] چون اولي صيغه افعل التفضيل است لذا آوردن پسوند «تر» كه در فارسي علامت تفضيل است، غلط مي باشد.

[17] اصل: عمر بن صبيع و ضبط عمرو صحيح است.

[18] مناقب ابن شهر آشوب ج 105/4؛ الفتوح ص 905؛ وي را اولين كس از خاندان اطهار رسول مي داند كه وارد ميدان جنگ شد و به شهادت رسيد.

بحار الانوار ج 32/45؛ مقاتل الطالبيين ص 62؛ مقتل خوارزمي ج 26/2؛ انساب الاشراف بلاذري ج 200/3.

[19] وقعة الطف ص 246؛ مقاتل الطالبيين ص 60، بحارالانوار ج 34/45؛ ارشاد ج 111/2.

[20] طبري ج 331/3، وقعة الطف ص 247، بحارالانوار ج 33/45.

[21] همان منبع.

[22] همان.

[23] همان.

[24] من جوان ابطحي از نسل ابوطالبم از گروهي در ميانه ي بني هاشم و غالب.

[25] براستي ما هستيم سروران و برترين روزگاران و اين حسين است كه پاكترين پاكان است.

[26] از عترت پيامبر عاقب (از اسماء حضرت است) كه پرهيزكارترين هستند.

[27] مناقب ج 105/4، بحارالانوار ج 33/ 45.

[28] بعضي منابع: اياس.

[29] همان منابع..

[30] عثمان برادر حضرت عباس از فرزندان ام البنين بود.

[31] منم عثمان صاحب افتخارات و پدر من علي صاحب افتخارات درخشان.

[32] پسر عم پيامبر پاك، و برادرم حسين گزيده ي گزيدگان است.

[33] و سرور بزرگان و خردان پس از پيامبر و علي ياري دهنده ي دين است.

[34] برخي نسخ: بني دارم.

[35] عثمان بن مظعون يكي از اخيار صحابه است و در حيات رسول اكرم صلي الله عليه و اله وسلم وفات يافته است و با امير المؤمنين دوست به كمال بوده (مؤلف).

[36] من جعفر صاحب صفات عالي هستم، پسر علي كه خوب است و صاحب عطاست.

[37] مرا شرف و اصالت عمو و دايي ام بس است و از حسين حمايت مي كنم كه صاحب فضل و كرم است.

[38] پرتاب تير.

[39] بأسرهم: تمام آنها، همگان.

[40] رزء: رزيه، مصيبت بزرگ.

[41] شاهزاده عليقلي ميرزا اعتماد السلطنه از فرزندان فتحعلي شاه قاجار، حدود سال1234 ه ق متولد شد. در سال 1274 به رياست مدرسه ي دارالفنون و سپس به وزارت علوم منصوب شد. آثاري نيز تأليف كرد كه از آن جمله است:

اكسير التواريخ، فلك السعادة، رصد خانه ي مراغه، تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، ترجمه ي آثار الباقيه ابوريحان بيروني. ر.ك: شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد ج 442/2، مقدمه ي تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، تصحيح ميرهاشم محدث چاپ 1364، مجمع الفصحا، رضا قلي خان هدايت ج 44 - 41 /1، تهران، 1295 ه.

[42] گوناگون.

[43] مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني ص 53؛ بحارالانوار ج 38/45.

البته بنا بر روايت ديگري وي دو سال كوچكتر از عثمان بن علي بود كه در سال 61 هجري، 21 سال داشت. بحارالانوار ج 37/45، ارشاد ص 240؛ مناقب ج 108/4.

[44] ام البنين همسر حضرت علي عليه السلام، چهار فرزند رشيد به دنيا آورد. نخست حضرت ابوالفضل عباس در سال 26 هجري متولد شد. و 14 سال از زندگي خود را در كنار پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين بسر برد و مدت 24 سال با برادرش امام حسن و 34 سال با امام حسين، لذا در وقت شهادت 43 سال داشت. عبدالله بن علي 8 سال پس از عباس متولد شد و هنگام جنگ خونين كربلا 25 سال داشت. عثمان بن علي دو سال پس از عبدالله به دنيا آمد و در سال 61 هجري، 23 سال داشت. جعفر بن علي نيز دو سال پس از عثمان به دنيا آمد و در روز عاشورا 21 ساله بود.

[45] منم فرزند صاحب شجاعت و فضيلت و او علي است بهترين نيكوكاران.

[46] او شمشير رسول خداي بود كه بر هر قومي آشكار مي شد، دشمن از او مي ترسيد.

[47] ر.ك: همان منابع.

[48] اصل: جزام.

[49] فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كلاب، مادر حضرت ابوالفضل عليه السلام كه در صحنه ي كربلا حضور داشت و چهار فرزند برومندش را براي ياري امام حسين عليه السلام به قربانگاه فرستاد. ر.ك: مقاتل الطالبيين ص 82 - 84.

[50] شعر سروده ي سليمان بن قتيبه است. ابصار العين ص 100؛ ر.ك: عقد الفريد ج 124/5.

[51] اصل و نيز نسخه ي موجود در كاخ گلستان، بدون «يا» مي باشد.

[52] اي چشم! بسيار اشك بريز و شيون و زاري كن و اگر گريه مي كني بر خاندان رسول خدا گريه كن.

[53] اصل: تسمة عقد الفريد ج 124/5 خمسة.

[54] شش فرزند همه از پشت علي بودند (كه شهيد شدند) و هفت فرزند از عقيل.

[55] سه فرزند نوجوان امام حسن در كربلا حضور داشتند و دو تن آنان در ركاب عم خود شهيد شدند. مادر احمد و قاسم رملة ام ولد بود و احمد كنيه ي او ابوبكر معروف به عبدالله اكبر بود و سومي عبدالله معروف به حسن مثني كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود.

[56] اكنون.

[57] اقطار: جمع قطر ناحيه، اقليم.

[58] مقتل الحسين خوارزمي ج 27/2؛ بحارالانوار ج 35 / 45، الدمعة الساكبة ج 317/4؛ مقاتل الطالبيين ص 88؛ تاريخ طبري ج 331/3؛ ارشاد ص 239، الكامل في التاريخ ج 57/2، اللهوف ص 168؛ اعيان الشيعه ج 608/1، وقعة الطف ص 243، منتخب طريحي ص 365؛ اعلام الوري طبرسي ص 146، ابصار العين ص 101 و 102؛ سالار كربلا ترجمه ي مقتل عبدالرزاق مقرم ص 425، انتشارات سيد الشهدا قم، 1371؛ اكليل المصائب ص 192، عقد الفريد ج 121/5.

[59] من پسر امام (حسن بن علي) هستم. با شمشير چندان شما را مي زنم تا لب آن كند شود.

[60] سوگند به خانه ي خدا كه ما به پيامبر سزاوارتريم، با نيزه ي خود در ميان گرد و غبار (ميدان جنگ) بر شما ضربت مي زنم.

[61] صبر و تحمل داشته باش.

[62] همان منابع.

[63] اندكي صبركن كه اميد به بعد از تشنگي است و روحم در اين جنگ شتابنده است.

[64] اصل: وحش

[65] از مرگ ترسي ندارم چون بيم دهد و به هنگام ديدار مرگ، لرزره بر اندام ندارم.

[66] بر شماست از فرزندان گزيده، ضربتي كه از بيم آن، موي سر كودك شيرخوار سپيد مي شود.

[67] گروه كفار را جملگي نابود سازد با شمشير هندي تيز و برنده. در مقتل ابي مخنف به ذكر اسم، ابو بكر اكتفا شده و تفصيل اين حديث در منابع ديگري مانند مقاتل الطالبيين ص 57؛ ينابيع الموده ص 412، ناسخ التواريخ ج 217/2 آمده است.

[68] مقتل الحسين خوارزمي ج 32/2، اللهوف ص 168، بحارالانوار ج 46 / 45.

[69] شيون.

[70] قنداقه.

[71] اللهوف ص 168 و 169؛ وقعة الطف ص 245 و 246: مناقب ج 222/2؛ مقتل خوارزمي ج 22/2؛ بحارالانوار ج 46/45؛ الفتوح ص 908.

[72] اللهوف ص 169.

[73] اين قوم كافر شدند و پيشتر از اين پاداش خداوند پروردگار بهشت و دوزخ، روي گرداندند.

[74] اصل: قتلوا.

[75] اين قوم، علي و پسرش حسن را كه نيكوكار بود و پدر و مادرش بزرگواران بودند به قتل رساندند.

[76] به خاطر كينه اي كه از آنها به دل داشتند و گفتند مجتمع شويد و مردم را براي كشتن حسين گرد آوريد.

[77] چه بد قومي! مردمي پست كه با مردم مكه و مدينه گرد هم آمدند.

[78] اصل: صاروا.

[79] سپس رفتند و با هم پيمان بستند تا با كشتن من آن دو ملحد (يزيد و عبيدالله) را خشنود سازند.

[80] در ريختن خون من، از خدا نترسيدند براي عبيدالله كه از نسل دو كافر متولد شده است.

[81] و نيز پسر سعد كه مرا با لشكري بسيار مانند رگبار ابرهاي پربار درگير ساخت.

[82] بي جهت و بدون آنكه پيشتر جز افتخار من به نور دو ستاره ي ولايت كاري مرتكب شده باشم.

[83] و جز فخر من به علي كه پس از پيامبر مهتر بود، پيامبري كه پدر و مادرش قرشي بودند.

[84] بهترين بشر، پدرم و سپس مادرم بود و من فرزند اين دو بهترين هستم.

[85] نقره اي كه از طلا پديد آمد و من نقره و فرزند دو طلا هستم.

[86] كيست در ميان مردمان كه نيايي چون نياي من يا پدري چون پدر من داشته باشد؟ و من فرزند اين دو سرور هستم.

[87] مادرم، فاطمه زهرا و پدرم در هم كوبنده ي كفر در جنگ بدر و حنين بود.

[88] پدرم، هنوز نوجواني نارسيده بود كه خدا را مي پرستيد در حالي كه قريشيان دو بت را مي پرستيدند.

[89] آنها بتهاي لات و عزي را مي پرستيدند و علي بر دو قبله ي مسلمين (مسجد الاقصي و مسجد الحرام) نماز مي گزارد.

[90] پدرم، خورشيد و مادرم ماه و من ستاره اي درخشان و فرزند اين دو خورشيد و ماه هستم.

[91] در جنگ احد، ضربتي سهمگين زد و با پراكندن لشكريان دشمن، كينه ي درون را آرامش داد.

[92] سپس در جنگ احزاب (خندق) و فتح مكه، گروه مشركان را هلاك ساخت.

[93] با خاندان رسول و علي در اين جهاد چه كردند اين مردم پست؟!.

[94] و با خاندان نيك پيامبر اكرم محمد مصطفي و با علي كه در روز رستاخيز انس و جن بر او وارد مي شوند چه كردند؟.

[95] آهيختن: بركشيدن.

[96] من پسر علي پاك از خاندان هاشم هستم. و اين افتخار بزرگ مرا بس است.

[97] نياي من رسول خدا، بزرگوارترين مردمان بود و ما چراغ هدايت ميان خلق خدا هستيم كه پرتو مي افكنيم.

[98] مادرم فاطمه فرزند احمد و عمويم جعفر است كه به ذو الجناحين (داراي دو بال) ناميده مي شود.

[99] كتاب خدا ميان ما نازل شد و هدايت و وحي ما به خوبي مذكور شد.

[100] اين ماييم كه نزد خدا به مردم امان و ضمان مي دهيم و اين را پنهان و آشكار با مردم مي گوييم.

[101] ما گماردگان بر حوض كوثريم و دوستان خود را از آن با جامي از دست رسول خدا مي نوشانيم و اين انكار نشدني است.

[102] شيعه ي ما در ميان مردم بهترين پيروان هستند و دشمن ما به روز قيامت زيان ديده است.

ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب ج 80/4؛ كشف الغمه ج 27/2؛ احتجاج طبرسي ج 25/2؛ منتخب طريحي ص 440 بحارالانوار ج 47/45، ينابيع المودة ص 416؛ ناسخ التورايخ ج 368 /2؛ موسوعة كلمات الامام الحسين ص 495.

[103] اذناب: جمع ذنب دم، اذناب: پيروان.

[104] نيران: جمع نار آتش، جهنم.

[105] ملخ پراكنده.

[106] كسي كه جلوي سر، موي نداشته باشد.

[107] نسبت بطين (بزرگ شكم) دادن به حضرت خلاف شأن او و مغاير با ديگر احاديث در وصف حضرت است. چه امام معصوم عليه السلام هيج نقيصه و زشتي در خلق و خوي و جسم او راه ندارد و كسي كه با نان جو و نمك و شير مي گذراند، چگونه شكمي بزرگ داشته باشد!؟.

[108] جمع حسب: نژاد و خويشان و تبار.

[109] اللهوف ص 171؛ وقعة الطف ص 252؛ مقتل الحسين خوارمي ج 32/2؛ بحارالانوار ج 51/45؛ مناقب ج 58/4، الفتوح ص 909؛ طبري ج 333/3.

[110] جمع ارذل: پست ترين و فرومايه ترين.

[111] جمع عاتي: متكبر و سركش.

[112] طبري: ابوالجنوب، ج 333/3؛ الفتوح ص 910؛ ابو الحنوق.

[113] اللهوف ص 177.

[114] انداختن و پرتاب كردن.

[115] جمع سهم: تير.

[116] زدن.

[117] بيازردند.

[118] در غشي شدن: بيهوش شدن، از حال رفتن.

[119] الهوف ص 178؛ منتخب طريحي ص 451؛ ينابيع المودة ص 419.

[120] در پي، به دنبال.

[121] اللهوف ص 177؛ بحارالانوار ج 56/ 45؛ اسرار الشهادة ص 425، مثير الاحزان ص 75.

[122] پاره، قطعه.

[123] صيت: آوازه جلالت: بزرگي و عظمت؛ قدر: اندازه و مقام.

[124] جمع فوه: دهان.

[125] شرف.

[126] ذروه، بالا، علو.

[127] ستاره اي سرخ رنگ در جانب راست ثريا كه در بعد و دوري به آن مثل مي زند، دهخدا، ج 10 چاپ 73.

[128] لخت و برهنه.

[129] مردگان.

[130] رضيع: شيرخواره.

[131] علاقه مند، مأنوس.

[132] وقعة الطف ص 254؛ ارشاد ص 241، طبري 333/3، اللهوف ص 173، بحارالانوار ج 53/45؛ اعيان الشيعه ج 609/1، الكامل في التاريخ ج 571/3، مثير الاحزان ص 39.

[133] شكيبيدن، صبر كردن.

[134] لثام: نقاب، آنچه جلوي بيني مي بندد.

[135] نوعي بيماري پوستي كه پوست را سفيد مي كند و توأم با درد شديد مي باشد. پيسي.

[136] پشت گردن.

[137] امروز تو را مي كشم و خود آگاهم كه پدر تو بهترين سخنور، پس از پيامبر اعظم محمد مصطفي بود.

[138] صيغه استغاثه و تضرع است. يعني اي جد من، اي علي، اي جعفر، اي حمزه و اي عقيل به فريادم برسيد. ايا فريادرسي هست؟ واي چه كشتگاني! واي كه از كمي ياور و غريبي چه بر ما گذشت و ما را فريادرسي نيست؟.

[139] و آن روز، جمعه دهم محرم سال شصت و يك هجري بود. ر.ك: اللهوص ص 181؛ وقعة الطف ص 255، طبري 334/3، مقتل خوارزمي ج 35/2؛ تجارب الامم ج 73/2؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 222/2، مثير الاحزان ص 39؛ الفتوح ص 911؛ اسرارالشهادة ص 426؛ بحارالانوار ج 56 /45؛ العوالم ج 299 / 17.